منتشر شده در دوشنبه, 14 دی 1394 14:02 |
بخش اول
کلمات کلیدی: خیر
گرچه مفهوم خیر از مفاهیم بدیهى در معارف بشرى است، لکن شناخت حقیقت و مصادیق عینى آن نیازمند تأمل و ژرفبینى است. نگارنده در این مقاله کوشیده است با تکیه بر قرآن و حکمت، حقیقت خیر به ویژه مصادیق آن را معرفى کند.
خیر حقیقتى است که گمشده همه ى انسان ها و حتى حیوانات و گیاهان است و براى رسیدن به آن همواره در تکاپو هستند.
هیچ موجود زنده اى نیست که به خیر گرایش نداشته نباشد. گویى این گرایش یک اصل فطرى و ذاتى بشر (1) و هر موجود زنده اى است؛ تا جایى که افراد شریر هم خود و فعلشان را بدان منتسب مى کنند و شر را با نام شر نمى جویند؛ بلکه خیرى در آن مى پندارند؛ حتى آن که خودکشى مى کند، سبب آن را رهایى از بدبختى ها و رنج ها و... که مصادیق شر هستند، بر مى شمارد.
افلاطون گفته است:
وقتى آدمى آنچه را که در واقع شر است انتخاب مى کند، آن را به پندار این که خیر است انتخاب مى کند.(2)
در این مقاله به این سئوال ها پاسخ داده مى شود که از نگاه قرآن کریم واقعیت خیر چیست و مصادیق آن کدام است؟
مفهوم خیر به ظاهر آشناترین مفاهیم است؛ اما حقیقت آن در غایت خفاست؛ همانگونه که سبزوارى در باب وجود که مساوى خیر است، چنین گفته است.
مفهومه من اعرف الاشیاء ***و کنهه فى غایة الخفاء(3)
مفهوم وجود شناخته شده ترین چیزهاست؛ اما کنه و حقیقت آن در نهایت خفا و پوشیدگى است.
2. شناخت خیر
خیر از دو منظر معناشناسى و هستى شناسى در خور بررسى است:
2. 1. خیر از حیث معناشناسى
خیر کلمه اى عربى است که غالبا در مقابل شرّ به کار مى رود؛ چنان که جوهرى مى نویسد:
الخَیرُ ضدّ(4) الشَرِّ... والخیار: خلاف الاشرار(5)؛ خوبى ضد بدى و خوبان در مقابل بدان است.
گاهى خیر مقابل ضرر استعمال مى شود و در فارسى معمولاً معادل آن خوبى و نیکى یا فایده و بهره است.(6)
راغب اصفهانى در فرهنگ واژه هاى قرآن خیر را این گونه تعریف مى کند: خیر چیزى است که همه آن را خواهاناند؛ مثل عقل و عدل و هر چیزى که سودمند است و ضد آن شرّ است... خیر گاه معنایى اسمى دارد و گاه معنایى وصفى. اولى، مثل آیه ىِ شریفه ىِ «ولتکن منکم امة یدعون الىالخیر(7) و دومى، مانند «نأتِ بخیرٍ منها(8)»(9).
حکما نیز در معناى خیر گفته اند:
خیر چیزى است که همه آن را خواهاناند و به واسطه ى آن بخشى از کمالات شایسته ى یک چیز حاصل مىشود.(10)
حکیم و مفسر بزرگ معاصر علامه طباطبایى در معناى خیر مىنویسد:
در اصل خیر به معناى برگزیدن است و یک چیز را از آن رو خیر مى نامیم که آن را با چیز دیگرى مقایسه مى کنیم؛ سپس آن را بر مى گزینیم؛ پس آن را که برگزیدیم، در نظر ما خیر است؛ چون برگزیده ى ماست(11).
معنایى که علامه طباطبایى بیان فرمودند، در واقع به معنایى که راغب در مفردات آورده و حکما بر آناند، قابل ارجاح است؛ چون اگر در هنگام مقایسه و انتخاب، علت انتخاب از انتخابکننده سؤال شود، همان را خواهد گفت که در معناى اول آورده شد؛ پس هر موجود انتخابگرى چیزى را که انتخاب مىکند، به جهت کمالى است که به او مىبخشد.
قرآن کریم خیر را گاه در مقابل شرّ و گاه در مقابل ضُرّ یعنى زیان و رنج به کار بردهاست. مثال مورد اول:
لَوْ یُعجّلُ اللّه لِلنّاس الشَرَّ استعجالَهُم بالخیر لَقُضى الیم اَجَلُهم(12).
اگر خدا به عقوبت عمل زشت مردم و درخواست شرّى که در حق خود مىکنند، به مانند خیرات تعجیل مىفرمود، لازم مى آمد که طومار زندگیشان را در هم پیچد.
مثال مورد دوم:
و ان یمسَسْک اللّهُ بضُرٍّ فلا کاشِفَ له الاّ هو و انْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بخیرٍ فهُوَ على کل شىءٍ قدیر
اگر از خدا به تو ضررى برسد، هیچکس جز او آن را از تو دفع نتواند کرد و اگر خدا به تو خیرى عطا نماید، [هیچکس نمىتواند آن را منع نماید]؛ پس او بر هر چیزى تواناست.
همان گونه که اشاره شد، خیر گاه به معناى اسمى و گاه به معناى وصفى به کار رفته است. در معناى وصفى گاه به معناى صفت مشبّهه و گاه به معناى صفت تفضیلى و گاه به معناى صفت عالى است.
جوهرى از قول اخفش مىنویسد:
وقتى اسمى با خیر توصیف شود و گفته شود «فلان چیز خیر است»، خیر اینجا صفت مشبه است.(13)
علامه طباطبایى در این زمینه، آیه ىِ شریفه ىِ «قل ما عنداللّه خیر من اللهو(14)» را شاهد مثال مى آورد و معناى افعل تقضیل را براى آن مناسب نمىداند؛ چون در لهو خیرى نیست تا «ما عنداللّه» أخیر از آن باشد.(15)
بدیهى است که معناى افعل در جایى مناسب است که دو چیز خوب و پسندیده با هم سنجیده شوند؛ چنان که خداى سبحان در باب نسخ و تبدیل احکام مىفرماید:
مانَنسْخَ من آیة اَوْ نُنْسها نأتِ بخیرٍ منها اَو مثلها(16).
آن چه از آیات قرآن را نسخ کنیم یا حکم آن را متروک سازیم، بهتر از آن یا مانند آن را بیاوریم.
اما خیر به معناى صفت عالى بیشتر در جایى استفاده مىشود که به صورت اضافه استعمال شود؛ مانند:
واللّهُ خیرالرّازقین(17)؛ خدا بهترین روزى دهندگان است.
... و هو خیر النّاصرین(18)؛ و او بهترین یارى دهندگان است.
...و انت خیر الرّاحمین(19)؛ (پروردگارا) تو بهترین مهربانان هستى.
2. 2. خیر از منظر هستى شناسى
فیلسوفان برخى در حکمت عملى (20) و برخى در حکمت نظرى (21) در باب خیر بحث کردند. سقراط معتقد است که خیر عبارت است از حکمت (22) و افلاطون مى گوید:
خیر اعلى یا سعادت انسان شامل معرفت خداست. سعادت باید با پیروى از فضیلت به دست آید که به معناى شبیه شدن انسان به خدا در حد امکان است و آن عبارت است از: عادل و درستکار شدن به کمک حکمت.... پیروى از آنچه در حقیقت خوب و نافع است. خردمندى....(23)
ارسطو خیر را از دیدگاه غایت شناسى مورد توجه قرار داده، مىگوید:
خیر غایت همه ىِ امور است؛ لیکن بر حسب فنون یا علوم مختلف خیرهاى گوناگون وجود دارد. غایتى که ما آن را براى خودش مى خواهیم و همه ىِ دیگر خیرها یا غایات تابعه را براى آن مى خواهیم، بهترین خیر و در واقع عین خیر است(24).
ارسطو در مورد این سئوال که خیر چیست، مىگوید:
درباره ىِ این سئوال نمى توان به همان دقتى پاسخ داد که به یک مسئله ىِ ریاضى پاسخ مى دهند و این به سبب طبیعت موضوع است؛ زیرا عمل انسان موضوع علم اخلاق است و عمل انسان را نمى توان با دقت ریاضى معین کرد(25).
به هر حال ارسطو بر اساس غایت شناسى در زندگى مى گوید:
مردم معمولاً نیکبختى را غایت زندگى مى شمارند؛ اما افراد مختلف از نیکبختى چیزهاى بسیار متفاوتى مىفهمند. بعضى از مردم آن را با خوشى و لذت یکى مى گیرند و ... علاوه بر آن ممکن است انسانى در زمان هاى مختلف نگرش هاى متفاوتى از نیکبختى داشته باشد. در بیمارى سلامت و در فقر ثروت را نیکبختى بداند(26).
در حکمت زرتشتى ایران قبل از اسلام، هستى به خیرات و شرور تقسیم مى شوند. انگره مینو(اهریمن) منشأ زشتىها در مقابل پنتیامینو خرد مقدس و قوهىِ نیکى هاست و جهان مادى آمیخته اى از آن دو است(27).
فارابى نیز در زمینه ىِ خیر و سعادت مىگوید:
سعادت همان خیر به طور مطلق است و هر چیزى که در رسیدن انسان به سعادت نافع باشد و انسان را به سعادت برساند، خیر است. البته نه به جهت خودش، بلکه به جهت این که در رساندن انسان به سعادت مفید است و در مقابل هر چیزى که به وجهى مانع رسیدن انسان به سعادت باشد، شّر به طور مطلق است و خیرى که در رساندن انسان به سعادت مفید است. گاه به طبع موجود است و گاه به اراده موجود مىشود.(28)
ایشان در ادامه خیر و شرّ ارادى را که همان زشتى و زیبایىاند، ویژهىِ انسان مىداند و خیر ارادى را عملى مىداند که قواى خیال و حسى انسان تحت نظر قوهىِناطقه انجام مىدهند.(29)
ابن سینا در شفاء، نجات و اشارات و تنبیهات به مناسبت، مباحث خیر را طرح نموده است. در شفاء در بحث عنایت الهى و ترسیم هستى ممکنات بر مبناى آن، غلبه در هستى را از آن خیر مىداند و شرّ را در عالمى متصور مىداند که ممزوج از قوه و فعل، یعنى عالم ماده، باشد؛ اما عالم مفارقات را عالم خیر محض مى شمارد(30) و در نجات مىگوید:
همه ىِ اشیاى طبیعى در هستى به سوى خیرى سوق دارند ... و براى آن ها ترتیبى حکیمانه هست و هیچ چیز در نظام هستى معطل و بیهوده آفریده نشده است.(31)
ابنسینا در اینجا به نظام غایت شناسى ارسطو نظر دارد که خیر هر موجودى را رسیدن به غایت مى داند. وى در جاى دیگر خیر را امرى غیر مادى مى شمارد و مىگوید:
این که گفته مى شود، واجب الوجود خیر است، به معناى وجودى است که از هرگونه آمیختگى با استعداد و نقص مبّراست یا او مبدأ هر کمال و نظام و آراستگى است و این نسبت به سایر موجودات است(32) و ذاتش به گونه اى است که از او خیر افاضه مىشود و این از لوازم جلال اوست و افاضه ىِ خیرات به حسب طبع نیست؛ بلکه از روى علم و رضاست.(33)
ابن سینا در اشارات در نمط هشتم که در باب بهجت و سعادت، خیر را کمال مىداند و براى هر موجودى به کمال ویژه اى قائل است که به حسب استعداد اولى و فطرى آن را مى جوید.(34)
ملاصدرا نیز در اسفار خیر را چیزى مىشمارد که هر موجودى به آن اشتیاق دارد و آن را مى طلبد و خیر مطلق را از آن کسى مى داند که همهىِ اشیاى عالم به او اشتیاق دارند و به واسطه ىِ او و آنچه از او افاضه مى شود، کامل مى شوند و آن وجود قیومى واجب الوجود است؛ زیرا او وجود مطلقى است که نقصى در او نیست و نور و روشنایى محض و موجودى تمام و فوق تمام است. پس طبع هر ممکنى به او شوق دارد و عاشق اوست؛ از این رو هیچیک از معلولات از هر جهت، خیر محض نیست؛ بلکه به اندازهىِ نقصان درجهىِ وجودیش از خیر مطلق، به شر آمیخته است.(35)
بر این مبنا موجودات یا خیر محض اند که هیچ شرّى در آن ها نیست یا خیر در آن ها غالب است و در دار هستى موجودى که شرّش غالب یا حتى خیر و شرّش مساوى باشد، نداریم؛ چون مقتضى حکمت آفریدگار هستى نیست که موجودى را که شرش غالب یا مساوى خیرش باشد، خلق نماید.
از آنچه در باب خیر از منظر هستى شناختى گفتیم، نتایج زیر حاصل مىشود:
1. خیر هم در حکمت نظرى طرح مى شود و هم در حکمت عملى.
2. خیر در حکمت نظرى مساوق وجود و کمال وجودى و در حکمت عملى مساوق سعادت یا راه رسیدن به سعادت است.
3. خیر هم غایت زندگى و امور است و هم صراط رسیدن به غایت نهایى یعنى خیر نهایى.
4. خیر یا مطلق است یا نسبى. وجودى که تمام و فوق تمام است، خیر مطلق است و ماسواى او خیریّتشان نسبى است. خیر به جنبه هاى وجود و وجوب و شرّ به جنبه هاى امکان و نقص شىء بر مى گردد.
5. آنچه در دار هستى لباس وجود پوشیده، یا خیر محض است یا خیریتش غالب بر نقص و شریت اوست.
6. همه ىِ موجودات ناقص و فقیر، به سوى خیر مطلق و کمال وجودى با عشق و شوق وصف ناپذیرى در حرکت اند.
7. خیر یا تکوینى است یا ارادى. نعمتهاى وجودى خیرات تکوینى اند و خیر ارادى، خیرى است که با اراده و تدبیر قوه ىِ عاقله ىِ انسان تحقق پیدا مىکند.
8. هر موجودى به اندازهىِ معرفت او از خیر حقیقى و کمال نهایى به تحصیل آن اهتمام دارد.